بزرگ حافظان کوچک
سلام امیر علی جان ، زمانی اینچنین می نویسم که چهارده روز از اسفند ماه سال نود سه گذشته و اینبار می خوام برات از دوست داشتنهای بی انتهام بگم و نه از درد دلهای ناگفته ام و از روزهای خوبی با تو حرف بزنم که خودت خالق اونها هستی . از روزهایی سخن بگم که کمی رها شده ام از روزمره گیهای همیشگی ام و خیلی راحت تر می تونم خیابونارو رد کنم و بلوارها رو قدم بزنم تا به همون پارکی برسم که درختاش 1491روز سن دارند ، درست هم اندازه با روزهای رفته عمرت و سایه هاشون وسعتی داره به اندازه بی قراری های دلم . و من اونجا در کنارت بنشینم و از رازهایی بگویم که گاهی هم به چشمونم سرایت می کنه . پسر گلم ؛ وقتی اینارو میخونی شاید حافظه ات یاری...
نویسنده :
مامان وبابای امیرعلی
14:47